کد مطلب:30082 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:115

مالک اَشتر












مالك بن حارث بن عبدِ یَغوث نَخَعی كوفی (مشهور به «اَشتر»)، چهره درخشان، قهرمان شكست ناپذیر، شیر بیشه نبرد و استوارگام ترین یاور علی علیه السلام است.

علی علیه السلام به او اطمینان و اعتماد داشت و هماره درایت، كاردانی، دلاوری، آگاهی و بزرگواری های مالك را می ستود و بدان می بالید.

آگاهی های چندانی از آغازین سال های رشد او در اختیار نداریم. اوّلین حضور جدّی مالك در جریانات سیاسی - اجتماعیِ آن روزگار، درِ فتح دمشق و یَرموك است.[1] او در این نبرد از ناحیه چشم، آسیب دید[2] و به «اَشتر»[3] مشهور شد.

مالك در كوفه می زیست. قامتی بلند، سینه ای ستبر و زبانی گویا داشت[4] و سواركاری بی نظیر بود.[5] خوش خویی، جوان مردی، بلند نگری، ابّهت و حشمت او، در چشم كوفیان، تأثیری شگفت داشت. بدین سبب، سخن او را می شنیدند و بر دیدگاه هایش حرمت می نهادند.

مالك، به روزگار خلافت عثمان، بر اثر درگیری با سعید بن عاص (فرماندار كوفه)، با تنی چند از یارانش به حِمص[6] تبعید شد.[7] چون زمزمه های مخالفت با عثمان بالا گرفت، مالك به كوفه بازگشت و فرماندار عثمان را كه در آن زمان به مدینه رفته بود، از ورود به كوفه باز داشت.[8].

او در خیزش امّت اسلامی علیه عثمان، شركت جست[9] و فرماندهی گروه كوفیانی را كه به مدینه رفته بودند، به عهده گرفت و در پایان بخشیدن به حكومت عثمان، نقش تعیین كننده داشت.[10].

او كه از شناختی ژرف برخوردار بود و چهره های مؤثّر روزگارش را به درستی می شناخت و از عمق جریان ها آگاه بود، بر خلافت مولاعلیه السلام اصرار می ورزید.[11] بدین سان، پس از به خلافت رسیدن علی علیه السلام، یار، همكار و بازوی پرتوان مولا بود و پیروی از امام علیه السلام و اخلاص در برابر او، آمیزه جانش بود. علی علیه السلام نیز برای مالك، احترام ویژه ای قائل بود و دیدگاه هایش را در مسائل، محترم می شمرد.

مالك بر ابقای ابو موسی در حكومت كوفه نظر داشت.[12] علی علیه السلام نیز با آن كه از اعماق اندیشه ابو موسی آگاهی داشت و به ابقای او نظر نداشت، نظر مالك را پذیرفت.[13].

مالك، قبل از آغاز جنگ جمل و در هنگامی كه ابو موسی، مردم را از همراهی با علی علیه السلام باز می داشت، به كوفه رفت و ابو موسی را - كه علی علیه السلام او را عزل كرده بود - از كوفه بیرون كرد و مردم را برای حمایت از مولاعلیه السلام و همراهی در نبرد علیه جملیان، بسیج كرد.[14] نقش وی در جنگ جمل، شگرف و تعیین كننده بود و فرماندهی جناح راست سپاه را به عهده داشت.[15] در آویختن او با عبد اللَّه بن زبیر در این جنگ، مشهور است.[16].

مالك، پس از جنگ جمل، فرماندار جزیره (مناطقی میان بین دجله و فرات) شد.[17] این منطقه به سرزمین شام، حوزه حكومتی معاویه، نزدیك بود.[18] علی علیه السلام قبل از آغاز جنگ صِفّین، مالك را فرا خواند.

مالك در جنگ صِفّین، در آغاز، فرماندهی طلایه سپاه را به عهده داشت كه طلایه سپاه معاویه را درهم شكست. همچنین، آن هنگام كه سپاهیان معاویه مسیر آب را بر روی سپاهیان امام علیه السلام بستند، مالك، نقش تعیین كننده ای در آزاد سازی آب راه داشت.[19].

او در هنگام نبرد، رزم آوری بی باك، بُرنا دل، فوق العاده دلیر و سختكوش بود[20] و در صفّین، به همراه اشعث، فرماندهی سپاه را بر عهده داشت.[21] و در طول جنگ، گاه فرماندهی سواره نظام كوفه[22] و گاهْ فرماندهی بخش هایی دیگر از سپاه، از آنِ او بود.[23].

در صِفّین، در نبردهای آغازینِ ماه ذی حجّه، مسئولیت اصلی و نقش بنیادین بر دوش مالك بود[24] و در مرحله دوم (ماه صفر) نیز فرماندهی روزانه دو روز از هشت روز را بر عهده داشت.[25].

مالك، در نبردهای تن به تن و گشودن گِرِه های جنگ و حلّ مشكلات سپاه و به پیش بردن سپاهیان به فرمان امام علیه السلام، جلوه ای شگفت داشت؛ امّا جلوه خیره كننده و جاودانه مالك، در آخرین روزهای جنگ، بویژه در «روز پنج شنبه» و «لیلة الهَریر (شب غُرّش)»[26] است.

روز پنج شنبه و شب جمعه مشهور به «لیلة الهریر»، میدان نمایش شگرف شجاعت، شهامت، رزم آوری و نبرد بی امان مالك بود كه آرایش لشكر معاویه را در هم ریخت و صبح جمعه تا نزدیكی خیمه فرماندهی او به پیش تاخت.[27].

شكست دشمن، قطعی بود. ستم، نَفَس های پایانی را می كشید. شور پیروزی در چشمان مالك، برق می زد كه عمرو عاص، دام توطئه بگسترد و خوارج و اشعث به یاری اش رفتند و حماقت، پیرایه بر آن افزود و بدین سان، مولاعلیه السلام را در تنگنا نهادند كه صلح را بپذیرد و مالك را باز گردانَد.

طبیعی بود كه در چنین لحظه حسّاس شگرف و سرنوشت سازی، مالك نپذیرد و علی علیه السلام نیز؛ امّا چون بدو خبر رساندند كه جان مولا در خطر است، با دلی آكنده از اندوه، شمشیر در نیام كرد و معاویه - كه آماده امان گرفتن بر جانش بود -، از مرگ جَست و از تنگنا رها شد.[28].

مالك با خوارج و اشعث، درگیر شد و در باب آنچه پیش آمده بود، با آنها سخن گفت و با هوشمندی وتیزبینی، ریشه مقدّس مآبی آنان را در فرار از مسئولیت و دنیازدگی دانست.[29].

چون امام علی علیه السلام عبد اللَّه بن عبّاس را به عنوان داور (حَكَم)، پیشنهاد كرد و خوارج نپذیرفتند، مالك را پیشنهاد داد؛ امّا شگفتا كه آنان (خوارج و اشعث) كه بر یَمنی بودن داورْ اصرار داشتند، مالك را - كه ریشه در یَمن داشت - نپذیرفتند.[30].

مالك، پس از جنگ صِفّین به محل مأموریت خود بازگشت[31] و چون در مصر، كار بر محمّد بن ابی بكرْ دشوار گشت و مصریان بر او شوریدند، امام علیه السلام مالك را فرا خواند و او را بر حكومت مصر گمارد.[32].

مولاعلیه السلام كه با توجه به شایستگی ها، والایی ها، تدبیر، نستوهی و هوشمندی و كارآگاهی مالك، وی را بدین سمت گمارده بود، در معرّفی او به مردم آن دیار نوشت:

«... من بنده ای از بندگان خدا را به سوی شما روانه كردم كه در روزهای هراس نمی خوابد و در ساعت های ترس، روی از دشمن بر نمی تابد و برای بدكاران، از آتش سوزانْ سخت تر است. او مالك، پسر حارث، از قبیله مَذحِج است.

به او گوش سپارید و تا آن گاه كه حق می گوید از او فرمان برید كه او شمشیری از شمشیرهای خداست. نه تیزی آن كُند می شود و نه ضربتش بی اثر. اگر به شما فرمان داد كه "حركت كنید"، حركت كنید و اگر گفت:"بِایستید"، بایستید كه جز به فرمان من، نه پیشروی كند و نه عقب نشینی، و نه كارها را پس و پیش می اندازد.

بدانید كه من [ در اعزام او] شما را بر خودم مقدّم داشتم؛ چرا كه او خیرخواه شماست و در برابر دشمنانتان سرسخت است».[33].

آیین نامه حكومتی مولا - كه به «عهدنامه مالك اشتر» مشهور شده است - بلندترین و شكوهمندترین سند عدالت گستری و حكومت صالح است كه جاودانه تاریخ است.[34].

معاویه كه به مصر، امید بسته بود و با حضور مالك، همه نقشه هایش را نقش بر آب می دید، پیش از رسیدن مالك به مصر، او را از پای درآورد و بدین سان، شیر بیشه های نبرد و رزم آور بی همانند و یار بی همتای مولا، ناجوان مردانه با شربت عسل آلوده به زهر جگرسوز، شهد شهادت نوشید و روح نورانی و مینویی اش به ملكوت، پرواز كرد.[35].

جان مولاعلیه السلام با این غم، فسُرد و این داغ، بسی بر او گران آمد و مرگ مالك را از مصیبت های روزگار شمرد.[36] سوگ نامه های مولاعلیه السلام در مرگ مالك، بی نظیر است. گویی وجود مالك نیز برایش بی نظیر بود.[37].

امام علیه السلام چون خبر جانكاه شهادت مالك را شنید، بر منبرْ فراز آمد و فرمود:«بدانید كه مالك بن حارث، روزگار خود را به پایان برد و به پیمان خویش وفا نمود و به دیدار پرورگارش شتافت.

خدا مالك را بیامرزد! اگر كوه می بود، قلّه ای دست نیافتنی و دور و بلند می نمود! و اگر سنگ می بود، صخره ای سخت می نمود!

آفرین بر مالك! مالك كه بود؟! آیا زنان، مانند مالك را می زایند؟! آیا هیچ آفریده ای چون مالك هست؟!».[38].

معاویه نیز كه در آتشْ نهادی، خیره سری و فضیلت كُشی بی بدیل بود، با مرگ مالك، در پوست خود نمی گنجید و از شدت خوش حالی - كه شگفتا آن را پنهان هم نمی داشت - می گفت:علی بن ابی طالب، دو دست راست داشت. یكی در جنگ صِفّینْ قطع شد (یعنی عمّار بن یاسر) و دیگری، امروز، و او مالك اشتر بود.[39].

امام علیه السلام هرگاه از او یاد می كرد، غم بر جانش سنگینی می كرد و بر نبودش تأسّف می خورد و چون روزگاری از جَست و خیز ستمگرانه شامیان به ستوه آمده بود و از این كه سپاهیانش سخن وی را نمی شنیدند و برای ریشه كن ساختن فتنه بر نمی خاستند، ناله كرد، شخصی گفت:فقدان اشتر در میان عراقیان، معلوم شد. اگر زنده بود، بیهوده گویی كم می شد و هر كس می دانست كه چه می گوید.[40].

به راستی چنین بود و چونان او، یك نفر دیگر هم در سپاه امام علیه السلام وجود نداشت.

6683. تنبیه الخواطر:حكایت شده كه مالك اشتر از بازار كوفه می گذشت و پیراهن و عمامه ای زِبْر و كوتاه نشده به تن داشت. یكی از بازاریان او را دید، لباس او در نظرش خوار و حقیر آمد و به قصد اهانت به او، چیزی شبیه فندق را به سویش پرتاب كرد؛ امّا مالك، بی اعتنا گذشت.

به آن مرد گفتند:وای بر تو! آیا می دانی كه آن را به سوی چه كسی پرتاب كردی؟

گفت:نه.

به او گفتند:این، مالك اشتر، یار و همراه امیر مؤمنان است.

مرد، بر خود لرزید و به سوی مالك رفت تا از او معذرت بخواهد؛ امّا او را دید كه به مسجد رفته و به نماز ایستاده است. چون نمازش به پایان رسید، مرد بازاری بر پاهای مالك افتاد و آنها را می بوسید.

مالك گفت:این چه كاری است؟!

گفت:از آنچه كردم، معذرت می خواهم.

مالك گفت:ترسی نداشته باش. به خدا سوگند، به مسجد نیامدم، مگر به قصد آمرزش خواهی برای تو.[41].

6684. المناقب - به نقل از ابوهانی بن معمّر سُدوسی، در یادكردِ غلبه لشكر معاویه بر آب در جنگ صِفّین -:من آن هنگام با اَشتر بودم و تشنگی در او هویدا بود. به یكی از پسر عموهایم (هم قبیله هایم) گفتم:امیر، تشنه است.

مرد گفت:همه این افراد، تشنه اند و من قمقمه آبی دارم كه برای خودم نگه داشته ام؛ امّا او را بر خودم مقدّم می دارم.

پس نزد اشتر رفت و آب را بر او عرضه نمود؛ امّا اشتر گفت:تا آن گاه كه مردم (سپاهْ) آب ننوشند، من نمی نوشم.[42].

6685. تاریخ دمشق - به نقل از ابو حُذَیفه اسحاق بن بِشْر، در یادكردِ واقعه یَرموك -:و خالد [ بن ولید] به دنبال بخش اصلی سپاه دشمن بود تا آن كه در گردنه عُقاب[43] به آنها رسید و گردنه ای كه دامنه آن به سوی غربْ كشیده شده بود، جایگاه اصلی آنها بود.

چون خالد [با سپاهش] به این دسته از سپاهیان روم رسید، آنان پیش آمدند و از بالای كوه بر سپاه خالد، سنگ ریختند. در این هنگام، اشتر با تنی چند از مسلمانان به سوی آنان پیش تاخت كه ناگهان به مردی غولْ پیكر از رومیان برخوردند.

مالك به سوی آن مرد [ غول پیكر] او رفت و جلویش ایستاد و هر دو بر روی صخره ای صاف قرار گرفتند. یكدیگر را با شمشیر زدند و اشتر، دست آن مرد رومی را قطع كرد و رومی با شمشیرش ضربه ای به اشتر زد؛ امّا آسیبی به او نرسید. پس گلاویز شدند و روی صخره افتادند و سپس هر دو به پایین غلتیدند و اشتر، در همان حال كه به آن مرد غول پیكر چسبیده بود و رهایش نمی كرد، آغاز به خواندن این آیه كرد:«قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَنُسُكِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَلَمِینَ * لَا شَرِیكَ لَهُ و وَبِذَ لِكَ أُمِرْتُ وَأَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ؛ [44] بگو كه نماز و عبادت و زندگی و مرگم برای خدا، پروردگار جهانیان است. شریكی ندارد و به این، فرمان یافته ام و من، نخستین مسلمانم».

مالك، پیوسته این [ آیه] را می خواند تا [ از بالای كوه] به قرارگاه لشكر و جایی هموار رسیدند. پس چون قرار یافت، بر روی رومی پرید و او را كشت و در میان لشكر فریاد زد:«عبور كنید». و رومیان، چون دیدند كه بزرگ آنها كشته شد، گردنه را تخلیه كرده، فرار كردند.

گفته اند كه:اشتر، بهترین سرباز جنگ یَرموك بود. نیز گفته اند:سیزده نفر را كشت.[45].

6686. وقعة صِفّین - به نقل از سنان بن مالك، در رویارویی طلایه دو سپاه، پیش از جنگ صِفّین -:به ابو اعوَر (فرمانده طلایه سپاه معاویه) گفتم:مالك، تو را به نبرد تن به تن فرا می خوانَد. پس مدتی دراز، ساكت ماند و آن گاه گفت:سبُك سری و بداندیشیِ اشتر، موجب شد كه كارگزاران عثمان را از عراق برانَد و نیز موجب تهمت زدن بر عثمان و زشت شمردن نیكی هایش و حق ناشناسی و اظهار دشمنی با او شد. نیز از سبُك سری و بداندیشی اش بود كه به خانه و قرارگاه عثمان تاخت و در شمارِ كشندگان او درآمد و اكنون در پیِ خونخواهان عثمان است. مرا به هماوردی با او نیازی نیست.

سنان گفت كه به او گفتم:سخنت را گفتی. پس به من گوش بده تا [ پاسخت را بدهم و] آگاهت كنم.

گفت:من نه به پاسخ تو و نه به شنیدن سخنت نیازی دارم. از نزد من برو! و سپس یارانش را به بانگ بلند بر سرم كشاند. پس من هم بازگشتم.[46].

6687. شرح نهج البلاغة - در توصیف اشتر -:بسیار دلیر، بخشنده، سَرور، بردبار، گشاده زبان و شاعر بود و نرمی و سختی را با هم داشت. در جایگاه سختگیری، سخت می گرفت و در جایگاه نرمی، آسانگیر بود.[47].

6688. سِیَر أعلام النبلاء:پادشاه عرب، مالك بن حارث نَخَعی، یكی از بزرگان و قهرمانان نامدار است. از عُمر و خالد بن ولید، حدیث كرده است و چشم او در جنگ یرموك، آسیب دید. زیرك، پر نفوذ و تندخو[48] بود. به عثمانْ اعتراض كرد و با او مبارزه كرد و از فصاحت و بلاغت، بهره داشت.

در صِفّین با علی علیه السلام بود و در آن، برتری اش آشكار شد و نزدیك بود معاویه را فراری دهد كه یاران علی علیه السلام دیدند لشكر شام، قرآن ها را بر سر نیزه اند كرده و به [ داوری] كتاب خدا فرا می خوانند. پس بر سر علی علیه السلام ریختند و [ او را وادار به توقّف جنگ كردند و] مالك، چون نمی خواست با علی علیه السلام مخالفت كند، دست از جنگ كشید.[49].

6689. شرح نهج البلاغة:محدّثان، حدیثی را نقل می كنند كه فضیلت بزرگی را از اشتر، نشان می دهد و آن فضیلت، گواهی محكم پیامبر صلی الله علیه وآله به مؤمن بودن اوست. این حدیث را ابو عمر ابن عبد البَر در كتاب الاستیعاب (حرف جیم، باب «جُندَب») آورده است.

ابو عمر می گوید:چون وفات ابو ذر در رَبَذه نزدیك شد، همسرش اُمّ ذر به گریه افتاد. ابو ذر به او گفت:چه چیزی تو را به گریه انداخت؟

گفت:چگونه نگِریم، در حالی كه تو در بیابان بی آب و علفی در گوشه ای از زمین در حال جان دادنی و من خود باید به غسل و كفْن و دفن تو بپردازم ؟

ابو ذر گفت:خوش حال باش و گریه مكن كه من شنیدم پیامبر خدا صلی الله علیه وآله می فرماید:«هرگاه پدر و مادر مسلمانی دو یا سه فرزند خود را از دست بدهند و بر آن صبر كنند و پاداش را از خدا بخواهند، هرگز روی آتش را نمی بینند» و سه فرزند از ما مرده است.

نیز شنیدم كه پیامبر خدا به عدّه ای - كه من هم در میان آنها بودم - می گوید:«یكی از شما در گوشه ای از بیابان بی آب و علف می میرد و گروهی مؤمن در آن جا حاضر می شوند» و هیچ یك از آن گروه نمانده، جز آن كه در آبادی و یا میان جماعتی مرده است. پس تردیدی ندارم كه من، آن یك نفرم.

به خدا سوگند، نه دروغ می گویم و نه به من دروغ گفته شده است. به جادّه، خوب بنگر.

اُمّ ذر می گوید كه گفتم:كجا را بنگرم ؟ حاجیان رفته اند و راه ها گسسته شده است!

گفت:برو و خوب بنگر.

اُمّ ذر می گوید:من به سختی از توده شنْ بالا می رفتم و از بالا نگاه می كردم، و سپس باز می گشتم و از او پرستاری می كردم. در همین حال، ناگهان دیدم كه مردانی پای در ركاب و به سرعتِ كَركَس، چهارنعل می تازند و شتابان به سوی من می آیند. نزد من ایستادند و گفتند:ای كنیز خدا! در چه حالی؟

گفتم:مردی از مسلمانان در حال جان دادن است. او را كَفَن می كنید؟

گفتند:او كیست؟

گفتم:ابو ذر است.

گفتند:صحابی پیامبر خدا؟

گفتم:آری.

پس قربانْ صدقه او رفتند و شتابان به سوی او آمدند و وارد شدند. ابو ذر به آنان گفت:بشارت دهید كه شنیدم پیامبر خدا به گروهی - كه من هم در میان آنها بودم - می گوید:«بی گمان، مردی از میان شما در گوشه ای از بیابان بی آب و علفی جان می دهد، در حالی كه گروهی از مؤمنان، نزد او حاضرند» و همه آن گروه، جز من، در آبادی و میان مردم جان داده اند و به خدا سوگند، نه دروغ می گویم و نه به من دروغ گفته شده است.

اگر پارچه ای از آنِ خود یا همسرم داشتم كه به اندازه كفنم بود، نمی خواستم در پارچه دیگری كفن بشوم. شما را سوگند می دهم كه هریك از شما كه امیر، قَیِّم[50] و یا پیك و یا نقیب[51] است، مرا كفن نكند.

امّ ذر می گوید:در میان آن گروه، هیچ كس نبود كه یكی از اینها نباشد، جز جوانی از انصار كه به ابو ذر گفت:ای عمو! من تو را با این روپوشم كفن می كنم و نیز با دو پارچه ای كه در این كیسه دارم و بافته مادرم است.

ابو ذر گفت:تو مرا كفن كن.

پس جان داد و آن جوان انصاری او را كفن كرد و گروهی كه حاضر بودند، او را غسل دادند و بر او نماز خواندند و به خاكش سپردند، و همه آنان یمنی بودند.

ابو عمر ابن عبد البَر، پیش از نقل این حدیث و در آغاز باب «جُندب» می گوید:مسافرانی كه به طور اتّفاقی به هنگام جان دادن ابو ذر در رَبَذه حضور داشتند، گروهی بودند كه از زمره ایشان، حُجْر بن اَدْبَر و مالك بن حارث اشتر بودند.

من (ابن ابی الحدید) می گویم كه حُجْر بن اَدبَر، همان حجر بن عَدی است كه معاویه وی را كُشت و او از مهتران و بزرگان شیعه است؛ و امّا اشتر، او در میان شیعه از ابو هذیل در میان معتزله، مشهورتر است.[52].

ر. ك:ج 6، ص 163 (نبردِ اشتر و نقش بنیانیِ او در جنگ).

ج 7، ص 89 (اندوه امام).









    1. تاریخ دمشق:379/56.
    2. تهذیب الكمال:5731/127/27، تاریخ الإسلام:593/3، المعارف:586.
    3. اشتر به كسی گفته می شود كه پلك چشمش به پایین برگردد (ر. ك: النهایة: 443/2).
    4. وقعة صفّین:255، تاریخ الإسلام:594/3.
    5. تاریخ الإسلام:594/3.
    6. حِمْص:شهری كهن و مشهور در میانه راه دمشق به حلب است. (معجم البلدان:302/2)
    7. أنساب الأشراف:155/6 و 156، تاریخ الطبری:318/4-326، مروج الذهب:346/2.
    8. أنساب الأشراف:157/6، تاریخ الطبری:332/4، مروج الذهب:347/2.
    9. الجمل:137، تهذیب الكمال:5731/127/27، تاریخ الطبری:326/4.
    10. الشافی:262/4، الطبقات الكبری:71/3، أنساب الأشراف:219/6.
    11. تاریخ الطبری:433/4، الإمامة و السیاسة:66/1.
    12. الأمالی، مفید:6/296، تاریخ الیعقوبی:179/2، تاریخ الطبری:499/4.
    13. الأمالی، مفید:6/295.
    14. الجمل:253، تاریخ الطبری:487/4، الكامل فی التاریخ:329/2، البدایة والنهایة:237/7.
    15. الأخبار الطوال:147، البدایة والنهایة:244/7 و 245.
    16. الجمل:350، تاریخ الطبری:525/4، تهذیب الكمال:5731/128/27.
    17. وقعة صفّین:12، تاریخ خلیفة بن خیّاط:151، الأخبار الطوال:154.
    18. وقعة صفّین:12.
    19. وقعة صفّین:179 - 174، المناقب:220 - 215.
    20. وقعة صفّین:196 و 430، تاریخ الطبری:575/4، الفتوح:45/3.
    21. تاریخ الطبری:569/4 و 570، الكامل فی التاریخ:364/2.
    22. تاریخ الطبری:11/5، الكامل فی التاریخ:371/2، البدایة والنهایة:261/7.
    23. وقعة صفّین:475، تاریخ الطبری:47/5، الكامل فی التاریخ:385/2.
    24. تاریخ الطبری:574/4، الكامل فی التاریخ:366/2، البدایة والنهایة:260/7.
    25. تاریخ الطبری:12/5 و 13، مروج الذهب:387/2-389، الكامل فی التاریخ:371/2 و 372.
    26. سخت ترین روز جنگ صفّین، پنج شنبه هفتم صفر سال 37 هجری است كه جنگ از سحر تا پاسی از شب، یكسره ادامه داشت و بسیاری از سركردگان هر دو سپاه در آن، كشته شدند. ر. ك:ج 6، ص 205 (پیكار پنج شنبه) و ص 208 (لیلة الهریر "شب غرّش" )
    27. وقعة صفّین:475، تاریخ الطبری:47/5، الكامل فی التاریخ:385/2.
    28. وقعة صفّین:489 و 490، تاریخ الطبری:50 - 48/5، الكامل فی التاریخ:386/2.
    29. وقعة صفّین:491، تاریخ الطبری:50/5، الكامل فی التاریخ:387/2.
    30. وقعة صفّین:504 - 499، مروج الذهب:402/2، تاریخ الطبری:51/5 و 52.
    31. تاریخ الطبری:95/5، الكامل فی التاریخ:410/2، الغارات:257/1.
    32. الأمالی، مفید:4/79، الغارات:257/1-259، أنساب الأشراف:167/3 و 168.
    33. نهج البلاغة:نامه 38، الأمالی، مفید:4/81، الغارات:260/1 و 266، الاختصاص:80.
    34. نهج البلاغة:نامه 53، تحف العقول:126 و ر. ك:ج 7، ص 62 (وظایف مالك اشتر در حكومت مصر).
    35. أنساب الأشراف:168/3، تاریخ الطبری:96 - 95/5، مروج الذهب:420/2.
    36. الأمالی، مفید:4/83، الغارات:264/1.
    37. نهج البلاغة:حكمت 443، الأمالی، مفید:4/83، رجال الكشّی:118/283/1.
    38. الاختصاص:81، الأمالی، مفید:4/83، الغارات:265/1.
    39. الغارات:264/1، الاختصاص:81، تاریخ الطبری:96/5، الكامل فی التاریخ:410/2.
    40. الأمالی، طوسی:293/174، الغارات: 481/2.
    41. تنبیه الخواطر:2/1.
    42. المناقب:240/215.
    43. گردنه عُقاب، گردنه ای مُشرف به دشت دمشق است و كسی كه از دمشق به حِمْص می رود، از آن می گذرد. (معجم البلدان:85/2)
    44. انعام، آیه 163 - 162.
    45. تاریخ دمشق:379/56.
    46. وقعة صفّین:155.
    47. شرح نهج البلاغة:101/15.
    48. در متن عربی كتاب، واژه «زَعِر» آمده است كه به مرد كم موی نیز اطلاق می شود (ر. ك. لاروس:1126/1، بحار الانوار:148/54).
    49. سیر أعلام النبلاء:6/34/4. نیز، ر. ك:تاریخ الطبری:48/5.
    50. در متن عربی، «عریف» آمده است و او همان «قیّم» قبیله است كه سرپرستی آنان را به عهده دارد و احوال آنان را به حاكم، گزارش می دهد (ر. ك:النهایة:218/3).
    51. نقیب، بزرگ قبیله است و بازرسی و خبرگیری احوال قبیله را به عهده دارد. (ر. ك:النهایة:101/5)
    52. شرح نهج البلاغة:99/15 و 100.